آنها که رفتند راحت شدند
درد را آنکه میماند می فهمد
برای آنها که عاشقانه ماندند
آرزوی خوشبختی هم کم است.
توجه کردین وقتی بعضی از بچه ها که اسم نمیبرم مثل محمد رضا توکلی وقتی سر کلاس شفیعی حرف میزنه حتی اگر سوال درسی هم باشه شفیعی میگه:دهنو ببند!!!!
یا توجه کردین شفیعی دیگه نمیگه : من چیکا کونم؟؟؟
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی ... پیر شده آغوشی که آرام ترین آغوش دنیاست .... ... اعتراف می کنم همه چیز زیر سر من است پدر . . .
وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی .... پیر شده
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره
اما هیچ چی نمیگه....و
وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو بود.........
دلت...........میخواد.....بمیری....!
چه آن زمان کودکی
چه این روزها که دستت روی پشتم می لرزد...
وقتی سرم روی شانه های توست!
تجربه را بر روی رختخواب نرم
معطر و متکای پر قو نمی توان بدست آورد . اوری پید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ