سلام شیدام ..
میدونم میدونم خیلی وقته برات ننوشتم اما خودت میدونی که هر شب برات حرف زدم درسته؟
این مدت خیلیدرگیر بودم بدجوریم دلم ر بود خلاصه که اگه همین دو کلمه هم شبا باهات حرف نمیزدم نمیدونم چی میشد. هر پنجشنبه میرم حافظیه به یاد تو و داداش دانیال .. دیشب خواب نیما رو دیدم دیگه زیاد تو خوابم نمیاد فکر کردم شاید بامن قهره اما خودش گفت هوام و داره اگه ببینه اوضاعم خرابه میاد سراغم. همیشه بچه تنبلیبود میبینی؟ اوضاع تو و داداشت چطوره؟ هنوز اذیتش میکنی؟
شیدام جمعه ها که میشه غم دنیا میاد تو دلم ...
الان نمیتونم زیاد برات بنویسم چون دختر داییم که عروسی کرده امروز دعوتمون کرده خونش باید بریم زودتر کمک . بعد میام قووول
عروسی دختر همسایمون -صاحبخونه- بود و مردونه رو انداخته بودن خونه ی ما (طبقه بالا) و قرار شد من توی اتاق خواب بمونم تا مردها ناهارشونو بخورن و برن. من تو اتاق خودمو با کامپیوتر سرگرم کردم. مهمونا کم کم وارد میشدن و من صداشونو میشنیدم… همینطور اضافه میشدن … قرار بود 25 نفر باشن اما نزدیک 100 تا بودن! یا خدا! منم قفل در اتاقم خراب بود و هر لحظه میترسیدم که یکی بپره تو اتاق! وای!!
گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم. قربونت برم. چطوری عسل؟…. فدات شم….گنجشک کوچولوی خودمی…. باشه منتظرم…می بینمت خوشگلم.. می بوسمت… بوس بوس بوس
گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال…. بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ ..د گمشو راه بیفت دیگه…وچند کلمه کش دار …. …. …. ….
لیست کل یادداشت های این وبلاگ