شنبه 92 مهر 20 , ساعت 12:38 عصر
تو بادبادکِ بازیگوشی بودی
که با دنبالهی عطرش
هر روز از خیابان نوجوانیام میگذشت
و من کودکی
که میدوید،
میدوید،
میدوید و نمیرسید...
کودکی که به تماشایت دلخوش بود
و نمیخواست
سرِ نخ تو را به دست بگیرد.
کودکی که موهایش جوگندمی شدند
اما هرگز نخواست بزرگ شود
چرا که بزرگ شدن،
فراموش کردن تو بود!
من کودکی بودم
که تمامِ عمر میدوید و
دست تکان میداد
برای بادبادکی که با بادها میرقصید
و او را نمیدید...
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ