شنبه 92 مهر 27 , ساعت 10:27 صبح
دوسـت دارم بارها مـزه ی لـبانت را بچـشم !
طـعم تلخی دارد !
اما هـمین که با شـیرینی لبانم حـل میشود دلنشین است . . .
چـشمانت را دوست دارم
چـشمانی که به رنـگ عـمق شـب است
و این شـب چـقدر مـرا آرام میکند !
صـدای مـردانه ات دلم را میلرزاند
گوش هایم همیشه به انتظار شنیدن حرف هایت می نشیند . . .
دسـتان بزرگ و قوی ات
مـرا یاد یک واژه می اندازد
و آن هم ” امـنیت ” است . . .
آآغـوشت همچون دریـایی پـر تلاطم است
و مـن
چـقدر غـرق شدن در این دریـا را دوست دارم . . . !
تـ ـو فـقط مـرد من بـمان
و مـن
هـم قـول میدهم تا ابـد
بـانوی تـمام لحظاتت باشم
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ