بعداز آش دادن به زبلو و خوراندن قرصهاش و چای و خوابیدن بعد از ناهار
به حموم رفتم تا خستگی این چند روز از تنم در بیاد...موهامو سشوار کشیدم
و کمی ارایش کوچولو کردم و مانتویی که چند ماه بود یادم رفته بود اصلا همچین
مانتویی دارم رو پوشیدم و یه شال آبی زنگاری خوشگل هم سرم کردم
و اماده ی رفتن به مغازه شدم..پسرم گفت مامان یه دونه ایی...
گفتم ها یه دونه چی میخوای...خندید گفت میگم یه دونه ایی..
یه بوس هوایی هم فرستاد..
گفتم جدی میگی؟؟رفتم جلو ایینه خودمو نگاه کردم..دیدم واقعا یه دونه شدم..
چه با مزه شده بودم..خلاصه یکمم برای شادی روح پسرکم قر دادم جلو ایینه قدی..
هااااااااااااااااا یکم رقص سینه یکمم رقص پیزی همون رقص پایین تنه..
یکمم تمام تنه..یکمم رقص ماری یکمم هندی و نزدیک بود هلی کوپترم بزنم که
گفت مامان خودتو کنترل کن..ادم خوبه یکم جنبه داشته باشه...
روی ماهشو بوسیدم و به طرف مغازه حرکت کردم...
شروع فانتزی
که یهو دیدم شیشه مغازها شکست و یکی با یه شاخه گل داره طرفم میاد.
اونطرف خیابون یکی با اسب به تاخت به من نزدیک میشد.
شاخه های گل بود که از میدون کنده میشد و به سمتم پرتاب میشد
چند ماشین با هم تصادف کردند و به شدت بهم برخورد کردند و دود بود
که از ماشینها به هوا میرفت اما راننده ها عین خیالشون نبود و هر کدوم
با شاخه گلی از ماشینهاشون پیاده شدند و به سمتم دوان دوان میومدند.
ترسیدم حالا من چطور اینهمه آدمی که دارن به سمتم میان رو کنترل کنم
چاره ای نبود شروع کردم به رقص هندی زدن که دیدم بقیه به صف شدند
پشت سرم.از پسر چهارده ساله بگیر تا پیرمرد هفتاد ساله..خولاصه در همین
حین داد زدم زبلووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو به دادم برس
که یهو اتوبوس رسید ایستگاه و من سوار اتوبوس شدم..
اتمام فانتزی
خو بسه دیگه لطفا از فانتزیهای من خارج بشین و بریم در واقعیت....
حالا درسته که اینا همش فانتزی بود اما خدا وکیلی دو تا ماشین برام
نگه داشتن.. و هی علامت میدادن ...نمیدونم با خودشون چه فکری کرده بودن.کصافتا.
منه خاکبرسر هم خدا نکنه یه خنده رو لبم باشه اینقدر جلب توجه میکنم که نگو..
دو حالت داره یا عین این زنای جلف میشم که داره علامت میده یا کلا از بس
با نمک میشم تو دل برو میشم ... مردمه ماهم که بی جنبه..فکر میکنن سرو گوشم
میجنبه....برای همینه که هر وقت میرم بیرون سعی میکنم اخم کنم...
مگه میذارن این ملت یکم خنده رو لبشون باشه....یعنی اگه زبلو میفهمید
تیکه بزرگه گوششون بود..
یکی که ایستاده بود و هی سرتکون میداد و هی میگفت بیا...
به فکر ابروی خودشون که نیستن به فکر ابروی منه بیچاره هم نیستن..حالا اگه
درو همسایه ببینن چی میگن خدا وکیلی..چرا این ملت اینقدر بی فرهنگن...
چرا خنده رو روی لب ادم خشک میکنن..
دیگه تا مغازه اخمام تو هم بود..چیکار کنم
گفتم امروز تو دل برو شدم حالا نکنه راستی راستی
بلای جنیفر لوپزو سرم در بیارن..
راستی یه نفرم اومد گفت صبح داداشتون اینجا بود ازم دو تومن
میخواست گفتم کدوم داداشم گفت همون پسر جووونه دیگه..گفتم
داداشم نیست پسرمه...
چشماش قدر یه گاو میش صحرایی بزرگ بزرگ شد..
آی حال کردم آی حال کردم
خواستم نگم ها..اما جونه شما حال میده تعجب دیگران..
ادم ته دلش همچین قنچ میره..
.........................................
خوب توپست قبل دیدم بحث تخم مرغ داغ شده و دوستان خوششون اومده بود
و هر کدوم راهکاری نشونم دادن گفتم یکم در مورد بحث شیرین تخم مرغ باهم
گپ و گفتی داشته باشیم...اهم اهم
در اینجا سه عدد تخم مرغ نا همسان میبینید که یکی کوچیک یکی متوسط و دیگری
بزرگ میباشد که در یک شانه تخم مرغ همیشه هیچوقت تخم مرغها اندازه ی هم نیستن
و این خیلی طبیعیه...خوب یه مرغ کونش گنده است که طبیعتا تخم بزرگتری
میزاره و یکی کونش کوچیکه که باز هم طبیعتا تخم کوچیکتری میزاره...
خوب این وزنه کوچکترین تخم مرغه که بر مبنای کیلویی 5500 شده 220 تومن..
این یکی تخم مرغ متوسطه که بر مبنای 5500 شده 275 تومن....
و این یکی که بزرگترین تخم مرغه که بر مبنای 5500 شده 357 تومن....
خب حالا در اینجا وزن تمام اینها شده 907 که ما اصلا اون هفت تومنو کار نداریم
که میشه نهصد تومن ..یعنی در واقع همون دونه سیصد تومن پاتون در میاد..
در اینجا من سه تا تخم مرغ کوچیک انتخاب کردم که شد 742 تومن یعنی در واقع
همون هفتصد تومن.....
و در اینجا سه تخم مرغ بزرگ انتخاب کردم که شد 1100 تومن....
حالا اگه مغازه دار بدجنسی کنه و همش کوچیک بزاره براتون و بزرگارو برا خودش
یا فک و فامیلش بزاره این وسط کیه که ضرر کرده..بله شما
مغازه دار هم که داره سودشو از جانب شما تهیه میکنه دیگه...
حالا خودتون قضاوت کنین ..چقدر فرقشه....
پس تخم مرغ کیلویی نه مشتری ضرر میکنه نه مغازه دار..
که این یعنی عدالت..
لیست کل یادداشت های این وبلاگ